شاید در را محکم بست ، چون هیچ یک از اهالی ساختمان صدای بهم خوردن در را که در راهرو پیچیده بود نشنید،کیفش را به روی میز نهار خوری پرت کرد ، لباسهایش را در آورد و رفت طرف حمام،شاید خودش را در آینه ندید،شاید هم دید،چون همیشه این کار را می کرد ...از روبه رو از پهلو...سینه هایش کوچک بود این موضوع آزارش می داد ...
بخار روی شیشه را با دست پاک کرد و به خیابان خیره شد .
-همین جا پیاده می شم...چقدر می شه؟
-صدو پنجاه تومان...
-غلط کردی ...هرروز دارم میام ...
-بله؟
صد تومان انداخت جلوی راننده و پیاده شد.شاید راننده بهش گفت لاشی ولی برایش مهم نبود! شاید هم نشنید چون ماشین عقبی مدام بوق میزد.
در را محکم بست،کیفش را به روی میز نهار خوری پرت کرد ، لباس هایش را در آورد و رفت طرف حمام...
کنار خیابان ایستاد...
- سر ظفر....
ماشین ترمز کرد، سوار شد...شاید تمام راه به موهای نامرتب مسافر صندلی جلو خیره شده بود...شاید هم از اینکه سینه هایش آنطور که که دوست داشت نبود ناراحت بود بخار روی شیشه را با دست پاک کرد و به خیابان خیره شد .
-همین جا پیاده می شم...چقدر می شه؟
پول را داخل کیفش گذاشت و از خانه قدیمی بیرون آمد.باران می بارید سریع وارد سوپر مارکت شد...
-یک بسته کنت...از این ها هم بدید...
شایدمنظورش از اینها یک بسته نوار بهداشتی بود، شایدهم یک بسته چیبس پیاز جعفری!
باران آرامتر می بارید،کنار خیابان ایستاد...
- سر ظفر....
لباسهایش را در آورد وکنار مرد خوابید،احساس می کرد مرد شبیه انسانهای اولیه رفتار می کند،انگار برای اولین بار است که کنار یک زن می خوابد،فنرهای تخت صدا می داد،به صورت مرد نگاه کرد ،مرد کاملا در عالم خودش بود ،صدای فنر های تخت بیشتر شده بود....
لباسهایش را پوشید ،آرایشش را در ست کرد و وقتی داشت مانتو اش را می پوشید
مرد به کنارش آمد و یک دسته اسکناس را گذاشت کنار کیفش...شاید مرد هنوز لباسشو نپوشیده بود شاید هم هنوز دوست داشت کنار دختر بخوابد. پول را داخل کیفش گذاشت و از خانه قدیمی بیرون آمد.باران می بارید سریع وارد سوپر مارکت شد...
کنار خیابان ایستاده بود،ماشین ترمز کرد یک پیکان قدیمی ، راننده سرش را جلو آورد
-چقدر می گیری؟
-بیست و پنج
-گرون نیست؟
جواب نداد
-خیلی خب ،بیا بالا
باران شروع به باریدن کرد.شاید خیلی زود به خانه مرد رسیدند...همه چیز کهنه وقدیمی بود ،لباسهایش را در آورد وکنار مرد خوابید،احساس می کرد مرد شبیه انسانهای اولیه رفتار می کند،انگار برای اولین بار است که کنار یک زن می خوابد...
شاید سینه هایش کوچک بود ! شاید خودش اینطور فکر می کرد!
Comic Strip-Cartoon-Animation
19 April 2004
شاید کوچک بود!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
سلام. داش وحيد اينو که قبلا نوشته بودی... بابا بعد ۴۰ روز اومدی اونم اين طوری..... به هر حال ما دربست نوکرييييييييم. قبلا هم گفته بودم که قشنگ و جذاب بود... موفق باشی....بای
ReplyDeleteکلا نوشتن پر فايده ست حتی اگر عقده گشايی جنسی باشد.
ReplyDeleteکلا نوشتن پر فايده ست حتی اگر عقده گشايی جنسی باشد.
ReplyDeleteاز اين که مينويسی خوشحالم کارت خوبه پس ادامه بده
ReplyDeleteنه قشنگ بود و نه جذاب و نه تکنيکی! شايد فقط يک برش بود شايد!!!
ReplyDeleteتکراری بود //منتظر داستان های جديد و قشنگت هستم//..
ReplyDeleteبه نظر من سبک روايت جالب بود.شايد يک جور بی زمانی يا حرکت مدام زمان.نميدانم اما جالب بود.
ReplyDeleteفکر کنم قبلا اين را پست کرده بودی، ولی چيزی در اين داستان هست که تو را برای خواندنش به جلو ميراند و آخرش عين پتک از سر بی نتيجگی به سرت ميکوبد/!
ReplyDelete...گوشم رو می گيرم تا...
ReplyDeleteداستان تازه/.
ReplyDeleteگربه سياه شب را به دندان گرفته بود و می گريخت
ReplyDeleteبا آنکه به سرعت می دويد قدمی دورتر نمی رفت
و من
ساکت و تنها بر تخته سنگی نشسته بودم
ای کاش می توانستم قدمی بر دارم و پوستش را نوازش کنم.
با قلم برهنهش
ميپاشد غريزه را روي كاغذ
در ميان دود و آهنگ و تابهاي نارنجي
پوست ميكند آدمها را
و رهايشان ميكند، شكنجهوار در وضعي بيسرانجام
تا احساس كنند اسارت خويش را
و بنگرند چه بيراهه ميروند در لمس لذتها
چه زيباست آزاد بودن
مثل يک پرنده در باد بودن
مثل يک ابر در آسمان بودن
می خواهم پرنده ای در باد باشم
ابری در آسمان
يا که باد باشم
به هر کجا می خواهم سر بکشم
تا دور دستها بروم که بی انتهاست
آنگاه به رويت بوسه خواهم زد
تا تو هم آزاد گردی
آزاد آزاد .
و بعد ...؟
ReplyDeleteبه روز نميکنی/؟
ReplyDeleteنویسان حلقه ای از دوستان است که همگی دغدغه ی ادبیات داستانی دارند. در نویسان، داستان می نویسیم و می خوانیم، هر دو هفته یک بار. دیدگاه های شما را ارج می نهیم. داستان هایتان را مهمان می کنیم.
ReplyDeletesalam
ReplyDeletedastane jalebi bod ! shayadam na ! mohem nist !
ama ye shokhi to dastanet mano be khande va dasht ! az in shokhiha va kenayeha to dastan nevisi khosham miad :
-یک بسته کنت...از این ها هم بدید...
شایدمنظورش از اینها یک بسته نوار بهداشتی بود، شایدهم یک بسته چیبس پیاز جعفری!
movafagh bashi ! @};-
متفاوت و مرموز ... پیچ تو پیچ و قاطی !
ReplyDeleteاز داستانی که سر در نیارم خوشم نمیاد ... از سفسته و معنا گرایانه و ... ولی جالب اینه که اینو می فهمم و اینش خاصه !
ممنون
به این میگن مجموعه چرند و پرند
ReplyDeleteوحید شاید 50 بار گفتی شاید !!! اما در کل جالب بود .
ReplyDeleteبزنین بالای18بخوانن.بی ادبی بود خوشم نیومد
ReplyDelete